منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
*پرواز انتظار*
یادش بخیر چه روزها وچه شبهایی درست مثل شبهای عملیات چه زود گذشت وچه دیر میگذریم واین بود پایانی بر یک آغاز موضوع مطلب : یکشنبه 93 تیر 22 :: 8:10 عصر :: نویسنده : *پرواز انتظار*
سلام آقااجازه هست یک شبی با تو افطار کنم............................................... آمده ماه رمضان و من رمض آن توأمدر به در مسجد و سفره افطار توأم............................................
نان ورطب نه نان ونمک آرزوست دیدن یک لحظه هلال آرزوست شب به سحر ناله وزاری تو صبح ،نماز پشت سرت آرزوست.. ................................... الهی العفو العفو العفو موضوع مطلب : شنبه 93 تیر 7 :: 10:12 عصر :: نویسنده : *پرواز انتظار*
وبازدر آیینه خیره به گنبد فیروزه ای ات شده ام وباز گنبد طلایی رخ نمای چشمانم شده است واین قصه بالعکس میشود وقتی که مسیرم بالعکس میشود واین داستان همچنان ادامه دارد گاهی هر روز گاهی چند روز یکبار والبته شاید ماهی یکبار اما این حس تمام شدنی نیست همانند تو که تمام شدنی نیستی لحظه ای کافی است تا مرا نجات دهی وبه سو ی جاودانگی سوق دهی آیا نمیشود که این چشمان منور شود به جمال دلربایت؟! و من هنوز پشت این واژه ها گم شده ام شاید کسی بیاید وعرق شرم مرا پاک نماید!!! موضوع مطلب : پنج شنبه 93 خرداد 1 :: 2:9 عصر :: نویسنده : *پرواز انتظار*
چند وقتی است بوی عطر یاس گرفتیم ما از این امامزاده به اون امامزاده امامزاده صالح تهران به امامزاده محمد کرج ازامامزاده محمد کرج به امامزاده ناصرالدین قم از امامزاده ناصرالدین قم به امامزاده نورعلی کرمجگان از امامزاده نورعلی کرمجگان به عبدالعظیم حسنی فردا هم که بریم ببینیم اصفهان رزق وروزیمون کدوم امامزاده میشه البته وصد البته حرم وجمکران که جای خودشونو دارن الهی شکر به داده هایت ونداده هایت یا من له الدنیا والآخره ارحم من لیس له الدنیا والآخره موضوع مطلب : یکشنبه 93 اردیبهشت 7 :: 10:7 عصر :: نویسنده : *پرواز انتظار*
من نه تشنه آب کربلایم ونه شش گوشه دربغل میخواهم من فقط قبر تو را میخواهم آخر مادر همه چیز انسان است چقدر بر مشامم برسد بوی کربلا ولی بویی از تربت تو نیاید چرا باید بماند بر دلم آرزوی لمس تربت تو امان از این همه درد امان از این همه غم امان از این همه رنج پهلویم این روزها بد جوری درد میگیرد از بس که آه کشیدم از بس که بغض در گلو گیر کرده دارم از بس که هی قورت دادم خودم را سهم من فقط از تو یک چادر خاکی است یک دیوار ویک سیلی یک کوچه و یک نیلی یک بازو ویک بانو آه دیگر آب فرات به کارم نمیآید آه دیگر شش گوشه مرا تسکین نمیدهد آه مادر آه آه ،آه میدانم که در خانه خود هستی اما حیف که نیستی یعنی نمیگذارن که باشی این کفتار های بجا مانده از مدینه آخر بگو چه چاره کنم منی که نه مادر دیدم نه فرزند وای بر من وای بر این روزگار وای بر این انتظار وای بر این ثانیه ثانیه های انتظار بس است دیگر انتظار هم گریان شد از انتظار من!!!
موضوع مطلب : پنج شنبه 92 اسفند 22 :: 11:4 عصر :: نویسنده : *پرواز انتظار*
|